آن برو رویست یا نور است یا قرص قمر


آن لب لعل است یا جانست یا تنگ شکر

طاق ابرویست یا مهراب دل یا ماه نو


نرگس شهلاست یا چشم است یا بادام تر

آن قد و بالاست یا سرو سهی یا شاخ گل


و آن سر زلفست کرده عٰالمی زیر و زبر

چون کنم وصف سراپای تو را ای بینظیر


چون سراپای تو میسازد مرا بی پا و سر

بی تأمل میکشی چه بی زبان چه بیگناه


بی تکلف میبری، چه دل، چه دین، چه جان، چه سر

خوش نداری طور هر طرزی که آیم پیش تو


اینچنین بودست طرز عشق یا طور دگر

دل کند جان تا تماشایش کند، لیکن چه سود


میرود چون از تماشایش دل از جان بیشتر